حقیقتش گاهی به این فکر میکنم،

که من صد دفعه سوار این هواپیماها شدم،

 

دوستی داشتم که درست نزدیک شهر من زندگی میکرد توی یه کشور غریبه. دوستی که خودش به میل خودش قول داده که بود که همیشه دوست من میمونه.

نه تنها زیر همه قولهاش زد،

نه تنها همیشه منو خرد و تخریب میکرد با حرفهاش که به اصطلاح ادب و رامم کنه،

بلکه نشد یک بار فقط یک بار بدون منت گذاشتن سرم بخواد ببینه منو، هر بارم خواست ببینه، یه دعوایی شد چون همیشه دوست داشت حرفاشو به کرسی بشونه و غالب باشه.

 

وقتی هم خواست منو ببینه و اصرار کرد ببینه که دیگه دیر شده بود و این بار، با اینکه من دقیقا نزدیکیهای محل کارش (تو فاصله دویست سیصد متری شاید) زندگی میکردم، ولی حس کردم چقدر توهین به خودم میشه اگه ببینمش.

 

یعنی فکر نکنین از روی باد هوا مینویسم.

 

ایرانیای کانادا خیلی زیاد بی تفاوت بودن و همه میگفتن خر ما از پل رد شده و بذار هر بلایی میخواد سر مردم بیاد توی ایران.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها