Downton Abbey رو دیدیم.

 

دوستم یهو اینو ربط داد به ایتالیا به طریقی، 

نمیدونم چطوری.

 

(راستی من بعد دو هفته هنوز درک نکردم پوینت فیلم Luce چی هست، خیلی هم بهش فکر کردم، نقدها رو نخوندم.)

 

بعد من یهو فلش بک زدم به اعماق وجودم و یاد یه چیزی افتادم.

 

لیسانس که بودم، مثلا فکر میکردم اینایی که میرن خارج، چه ادمای باکلاسی هستن.

تا که به لطف دوست عزیزم سفر کردم ترکیه.

 

بعد یه دختره بود که مال فرمانیه بود.

اون موقع که ما نمیدونستیم خارج کجاست دقیقا، این ددیش براش پاسپورت و ویزای فرانسه میگرفت.

 

یادمه در عنفوان کودکی جمع کرد رفت فرانسه گفت اینجا در حد من نیست.

رفت پاریس چون ایرانیا همیشه فکر میکنن فرانسه مهد هنره و ازین خزعبلات.

میگفت میخوام هنر بخونم در مهد هنر.

 

بعد دو سال با تیپا پرتش کردن بیرون فرانسه و نتونست مدرکش رو از مهد هنر دریافت کنه.

 

رفت فکر کنم مجارستان (یا لهستان) دو سال اونجا موند، یه فوق دیپلم مانندی گرفت (پس تا اینجا کل دستاوردش از مهدهای متعدد هنر در اروپا کلا یه فوق دیپلم بود)

 

بعد باز ویزا گرفت اومد ایتالیا.

 

ایتالیا موند، با دادن و فلاکت یه پسر فکر کنم از اذری های ایران پیدا کرد، جای "وایت" جا زد،

و بلاخره اینقدر التماس کرد تا پسره حاضر شد بگیرتش.

 

این بود ماجرای همکلاسی ما که اعتقاد زیادی به "هر چیزی رو باید توی مهدش یاد بگیری" داشت.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها