تصور کنین


دو تا بچه پولدار که تو زندگیشون هر کاری خواستن کردن، یعنی کلا تصور کنین دو تا ساشا سبحانی دارین

نه، یه دنیا جهان بخت و یه ساشا سبحانی


و اینها مثلا تصمیم میگیرن آدمای نظیف و باشخصیتی بشن یهویی

تو یه شب!


و تلاشهای احمقانه میکنن

فانتزیاشون احمقانه و کودکانه هست


کلا در حد دوست دخترم ترکم کرد پس باید رپ بخونم (آرمین تو ای اف ام) هستن.


فیلم booksmart در حد همین دنیا جهان بخت و ساشا سبحانیه


درباره زندگی دو تا دختر وایته که بچه پولدارن و تصمیم میگیرن شب قبل از فارغ التحصیلیشونو هر کاری بکنن تا که بعدا رو دلشون نمونه.


من بچه بودم، هر سال مینیمم 4 بار بخاری هیزمی مدرسه ما اتیش میگرفت.

مینیمم.


دو بار سگ منو قاپید و گاز گرفت تو راه.


یه بار یه روباه حمله کرد


دو بار گرگ


یه بار یه گاو مشکی خشمگین داشت میدوئید سمت من


یه بار اشتباهی پامو روی یه مار قهوه ای گذاشتم و پا بودم اون روز (کفشم پارچه ای بود و تو راه پاره شده بود، یعنی پسرا منو زده بودن و پاره شده بود حقیقتش، همون پسره که دوسم داشت 200 تومن داده بود که پسرایی که هم مسیر ما بودن که منو بزنن) و پامو گذاشتم روی یه مار و کیسه شو بست و فرار کرد بدبخت. باز کرده بود کیسه شو که شکار صید کنه نه پای من رو!


ج و لیز بود

تا خونه گریه میکردم و میدوئیدم


اومدم خونه دیدم مادرم حالش بدتره و نزدیک مرگ هست


خیلی روز بدی بود


بی کفشی خودم رو فراموش کردم

با دمپایی بردمش دکتر دهمون.


گفتن مادرت باید هرچه سریعتر جراحی بشه.

این یکی از خاطرات معمولی یه روز عادی من در سن شش سالگی هست.

بعد اونوقت دو تا کسخل توی این فیلم دغدغه شون اینه که چقدر کوکائین بزنیم که بعدها به خودمون افتخار کنیم؟

من قبلنا حسرت میخوردم، ولی هرگز و هرگز در زندگیم حسودی نکردم. به قول بابک و بقیه دوستام، میگن به وجود گامبو و لپای قرمز تو اصلا نمیاد که حسود باشی. واقعا بهم نمیاد. نیستم. ولی وقتی میبینم کانادا پر همین دو تا دختر کسخل خل و چل هست خیلی دلم میگیره که من چرا اومدم همچین کشوری که ته ته تهش بچه م باید دغدغه ش این باشه که چقدر هروئین بزنم که بعدا توی دانشگاه بگم من رفتم تو کما اینقدر هروئین کشیدم!!!!



مشخصات

آخرین جستجو ها